قوله تعالى: و السابقون الْأولون من الْمهاجرین الذین هاجروا و فارقوا منازلهم و اوطانهم.


و الْأنْصار الذین نصروا رسول الله على اعدائه من اهل المدینة و آووا اصحابه خلافست میان علماى دین و اهل تفسیر که سابقان مهاجران که بودند؟ ابو موسى و سعید مسیب و قتاده گفتند: هم الذین صلوا القبلتین مع النبى ص ایشان که با رسول خدا در دو قبله نماز کردند در ابتداى اسلام به بیت مقدس و بعد از آن بکعبه عطاء بن ابى رباح گوید: بدریان‏اند ایشان که با رسول خدا بجنگ بدر حاضر بودند، شعبى گفت: هم الذین شهدوا بیعة الرضوان بالحدیبیه و سابقان اسلام نیز علماء مختلف‏اند. قومى گفتند: اول کسى که مسلمان شد از مردان، ابو بکر بود و از زنان خدیجه. قومى گفتند اول کسى که مسلمان شد على بن ابى طالب ع بود. قومى گفتند اول زید بن حارثه بود. اسحاق بن اسماعیل الحنظلى جمع میان همه کرد و گفت اول کسى که مسلمان شد از مردان رسیده، ابو بکر بود و از زنان، خدیجه و از کودکان نارسیده، على بن ابى طالب (ع) و از بردگان و مولایان زید حارثه. اسماعیل بن ایاز بن عفیف روایت کند از پدر خویش از جد خویش عفیف گفتا مردى بازرگان بودم بروزگار حج بمکه آمدم و بنزدیک عباس بن عبد المطلب فرو آمدم که با وى دوستى و برادرى داشتم، گفتا هر دو بایام موسى بمنى ایستاده بودیم من و عباس که مردى جوان تازه روى فراز آمد بوقت پیشین و ساعتى در آسمان مى‏نگرد آن گه روى بقبله آورد و در نماز ایستاد، هم در آن ساعت کودکى آمد و از راست دست وى بایستاد و زنى آمد از پس هر دو بایستاد، آن جوان پشت خم داد و در رکوع شد هر دو در متابعت وى در رکوع شدند، جوان بسجود شد ایشان نیز بمتابعت وى در سجود شدند و در قیام هم چنان و در تشهد هم چنان. ابن عفیف روى بعباس آورد، گفت: یا عباس امر عظیم! این عظیم کارى است این کار ایشان چه کار است و این چه کسان‏اند اینان، عباس گفت: هذا ابن اخى محمد بن عبد الله بن عبد المطلب یزعم ان الله تعالى بعثه رسولا و ان کنوز کسرى و قیصر ستفتح علیه و هذا الغلام ابن اخى على بن ابى طالب و هذه المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد، تابعاه على دینه و ایم الله ما على ظهر الارض کلها احد على هذا الدین غیر هولاء. قال عفیف الکندى بعد ما اسلم و رسخ الاسلام فى قلبه، یا لیتنى کنت رابعا. روزى بو طالب، على را گفت یا بنى، ما هذا الدین الذى انت علیه؟ این چه دین است که تو دارى و آن را پرورى؟ گفت یا ابت آمنت بالله و رسوله و صدقته فیما جاء به و صلیت معه لله اى پدر ایمان آوردم که خداى یکى است و محمد رسول و پیغامبر او است و استوار است و راست گوى بهر چه آورد و گفت و با وى نماز میکنم بفرمان خداى از بهر خداى، بو طالب گفت: اى پسر اما ان محمدا لا یدعو الا الى خیر فالزمه، محمد هر که خواند بهر چه خواند بخیر خواند و خیر گوید و جز خیر ازو نیاید نگر او را بدست دارى و ملازم باشى و ازو بر نگردى.


مجاهد گفت: نعمتى و نواختى بود که خداى تعالى بر على بن ابى طالب نهاد و خیرى که بوى خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگى و سختى رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یسارى نه که ایشان را بفراخى نعمت داشتید و در بنى هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وى لختى برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفتى بود، مصطفى و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفى على را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس على با مصطفى مى‏بود تا وحى از آسمان آمد و بعث وى در پیوست و رب العزة على را باسلام گرامى کرد و جعفر با عباس مى‏بود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنى شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتى از قریش پیوسته با وى مى‏نشستند و مجالست و مصاحبت وى دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردى محبوب بود، خوش خوى، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدى و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدى و تدبیر کارها دانستى‏ و مردم شناختى و کارها از پیش بردى به زیرکى و دانایى، پس جماعتى که با وى مجالست کردند و بر وى اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن عبید الله، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همى کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفى آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السابقون الْأولون من الْمهاجرین و الْأنْصار روى الزبیر بن العوام قال قال رسول الله ص: «اللهم انک بارکت لامتى فى صحابتى فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابى فى ابى بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانه لم یزل یوثر امرک على امره اللهم و اعز عمر بن الخطاب و صبر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فى السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»


اما سابقان و انصار ایشانند که در بیعة عقبه حاضر بودند که بمیزبانى مصطفى آمدند به مکه که وى را به مدینه خواندند و هشتاد و اند کس بودند، خطیب ایشان اسعد بن زرارة دو سال پیش از آن که مصطفى بمدینه هجرت کرد ایشان ایمان آورده بودند که مصطفى ص مصعب عمیر را بایشان فرستاد تا ایشان را دعوت کرد و بر ایشان قرآن خواند و کانت الانصار تحبه فاسلم معه سعد بن معاذ و عمر و بن الجموح و بنو عبد الاشهل و خلق من النساء و الصبیان و کان مصعب بن عمیر اول من جمع الصلاة بالمدینه و کان صاحب رایة النبى یوم احد و یوم بدر و کان وقى رسول الله بنفسه یوم احد حیث انهزم الناس عن رسول الله حتى نفذت المشاقص فى جوفه فاستشهد یومئذ


فقال رسول الله ص عند الله احتسبک ما رأیت قط اشرف منه لقد رایته بمکة


و ان علیه بر دین ما یدرى ما قیمتها و ان شراک فعلیه من ذهب و ان عن یمینه علامین و عن یساره غلامین بید کل واحد منهم قعب من حیس، یأکل و یطعم الناس فآثره الله بالشهادة و کان رسول الله اذا اهتدیت الیه طرفة حباها لمصعب بن عمیر فانزل الله فیه: و لمنْ خاف مقام ربه جنتان‏ و در قراءت یعقوب که خواند و الانصار برفع، معنى آنست که سبق، فرا مهاجران داد و انصار یاد کرد نیک نام و سابقان ایشان جدا نکرد.


و الذین اتبعوهمْ بإحْسان ایدر، دو قول گفته‏اند: یکى آنست که و الذین اتبعوهم باحسان، من المهاجرین و الانصار ایضا فیکون سائر الصحابة. قول دوم آنست که و من اتبعوهم بالایمان و الطاعة و سلکوا سبیلهم فى الهجرة و النصرة الى یوم القیمة.


و الذین اتبعوهمْ بإحْسان گفته‏اند که تابعین نام از این آیت گرفته‏اند و تفسیر این احسان اینجا است که گفت: و الذین جاو منْ بعْدهمْ... الآیة آن احسان ترحم است بر سلف و ایستادن بر ذکر سوابق نیکویى ایشان و زبان و دل فرو گرفتن از اندیشه بد در ایشان، ایشان را در ثواب فراهم داشت و جمع کرد گفت: رضی الله عنْهمْ اى بقبول الطاعة و رضوا عنْه بما نالوا من الثواب فوق ما تمنوا و قیل رضوا به ربا فرضى بهم عبادا. و أعد لهمْ جنات تجْری تحْتها الْأنْهار خالدین فیها أبدا ذلک الْفوْز الْعظیم قرء ابن کثیر من تحتها الانهار و لیس لها فى القرآن نظیر روى عن حمید بن زیاد قال قلت لمحمد بن کعب القرظى یوما الا تخبرنى عن اصحاب رسول الله ص فیما کان من رأیهم و انما ارید الفتن؟ فقال: ان الله قد غفر لجمیع اصحاب النبى ص فى کتابه فقال سبحان الله الا تقرأ قوله؟ و السابقون الْأولون من الْمهاجرین و الْأنْصار الى آخر الایة فاوجب الله لجمیع اصحاب النبى ص الجنة و الرضوان و اشترط على التابعین شرطا لم یشترطه علیهم قلت و ما اشترط علیهم قال اشترط علیهم ان یتبعوهم باحسان یقول یقتدون باعمالهم الحسنة و لا یقتدون بهم فى غیر ذلک. قال ابو صخر حمید بن زیاد فو الله لکأنى لم اقرأها قط و ما عرفت تفسیرها حتى قرأها على «۱» محمد بن کعب. و عن ابى سعید الخدرى قال: قال رسول الله ص: لا تسبوا اصحابى فو الذى نفسى بیده لو ان احدکم انفق مثل احد ذهبا ما ادرک مد احدهم و لا نصفه.


و ممنْ حوْلکمْ من الْأعْراب منافقون درین آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: و ممن حولکم من الاعراب و من اهل المدینة منافقون این اعراب اعراب بوادى است فزاره و غطفان و مزینه و جهینه و غفار و منْ أهْل الْمدینة یعنى عبد الله بن‏ ابى و جد بن قیس و معتب بن قشیر و ابو عامر الراهب.


مردوا على النفاق نعت للفریقین، میگوید: منافقان این دو فریق از اعراب و از اهل مدینه، بر نفاق مصر ایستادند و در ستیز در آن بماندند که هیچ توبه نکردند مردوا على النفاق اى اقاموا علیه و لجوا فیه و عتوا و استمروا على ذلک فلم یتوبوا منه و اصله من الشیطان المارد یقال مرد یمرد مرودا فهو مارد و مرید اذا عتا و طغى.


لا تعْلمهمْ اى لا تعرفهم باعیانهم نحْن نعْلمهمْ قال قتاده ما بال اقوام یتکلفون علم الناس یقولون فلان فى الجنة و فلان فى النار. قال نبى الله نوح: «و ما علْمی بما کانوا یعْملون» و قال شعیب: «و ما أنا علیْکمْ بحفیظ» و قال نبینا: ما أدْری ما یفْعل بی و لا بکمْ و قال الله له لا تعْلمهمْ نحْن نعْلمهمْ.


سنعذبهمْ مرتیْن این مرتین آنست که در دیگر آیت گفت: یفْتنون فی کل عام مرة أوْ مرتیْن دو عذاب است و دو فتنه یکى از آن، بیم است و فضیحت که در آن آیت گفت: یحْذر الْمنافقون و دیگر وعید است که گفت: إن الله مخْرج ما تحْذرون. ابن عباس گفت: رسول خدا روز آدینه خطبه کرد، آن گه بایستاد و گفت: اخرج یا فلان فانک منافق اخرج یا فلان فانک منافق جماعتى را چنین بر شمرد و از مسجد بیرون کرد تا رسوا شدند این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر است.


قتاده گفت: عذاب اول آنست که رسول خدا، سر آن دوازده مرد که لیلة العقبة قصد مصطفى کردند، با حذیفه بگفت که: لا یدْخلون الْجنة حتى یلج الْجمل فی سم الْخیاط.


قال: و تقتلهم الدبیلة سراج من نار تاخذ فى کتف احدهم حتى یخرج من صدره. این عذاب اول است و عذاب دوم عذاب قبر، حسن گفت: احدى المرتین اخذ الزکاة من اموالهم و حملهم على الجهاد و الأخرى عذاب القبر. و قیل المرة الاولى ضرب الملائکة وجوههم و ادبارهم عند قبض ارواحهم و الأخرى عذاب القبر. ربیع گفت: سه عذاب است ایشان را: یکى قتل و فضیحت و خوارى و در اسلام رفتن ایشان بناکامى بى حسبت.


دوم عذاب قبر. سوم آنچه گفت ثم یردون إلى‏ عذاب عظیم عذاب جاودان در دوزخ.


و آخرون اى و من اهل المدینة قوم آخرون سوى المذکورین. اعْترفوا بذنوبهمْ فى النفاق و التأخر عن الجهاد. خلطوا عملا صالحا التوبة و آخر سیئا النفاق.


و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصارى که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان، ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند: نکون فى الظلال مع النساء و رسول الله و اصحابه فى الجهاد و الله لیوبقن انفسنا بالسوارى و لا یطلقنا احد حتى یکون الرسول هو الذى یطلقنا و یعذرنا. گفتند رسول خدا و اصحاب وى در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جاى خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و الله که ما تنهاى خویش درین ستونهاى مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم، رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که‏اند؟ گفتند اینان که تخلف کردند، از غزا، بى‏عذر باز نشسته‏اند اکنون پشیمان شده‏اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضى نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشائیم رسول خدا گفت: و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتى اومر باطلاقهم رغبوا عنى و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل الله هذه الایة


چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت: عسى الله أنْ یتوب علیْهمْ. رسول دانست که عسى از خدا واجب است و توبه ایشان قبول، برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایى داد پس ایشان گفتند یا رسول الله هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنا و طهرنا و استغفر لنا فقال: ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله: خذْ منْ أمْوالهمْ صدقة قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان‏اند که خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة. مجاهد گفت: نزل فى ابى لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم على حکمه فهو الذبح و اشار الى حلقه فندم و تاب و اقر بذنبه.


خذْ منْ أمْوالهمْ صدقة هى کفارة لذنوبهم و قیل هى الزکاة المفروضة.


تطهرهمْ التاء خطاب للنبى علیه السلام فیکون حالا و قیل التاء للتأنیث فتکون صفة للصدقة و کذلک قوله، و تزکیهمْ بها تزکیت پاک کردن بود کسى بهنر یا بپاکى بستودن، از عیب. اصل او از زکاة است و زکاة در عربیت نماء است روز افزونى و به روزى.


و صل علیْهمْ اى ادع لهم و استغفر لهم و الصلاة الدعاء فى اللغة یدل علیه‏


قوله (ص): و ان کان صائما فلیصل، اى فلیدع.


إن صلاتک سکن لهمْ اى طمأنینة لهم بان الله قبل توبتهم.

روى ان عبد الله بن ابى اوفى قال: اتیت رسول الله ص بصدقات قومى، فقلت یا رسول الله صل على. فقال اللهم صل على آل ابى اوفى. و یحتمل‏


و صل علیْهمْ بعد موتهم خلافا لمن نهى عن الصلاة علیه فى قوله: و لا تصل على‏ أحد منْهمْ مات أبدا إن صلاتک سکن لهمْ یتیقنون بان من صلیت علیه مغفور. اهل کوفه ان صلوتک خوانند و همچنین در سوره هود أ صلاتک تأْمرک باقى بجمع خوانند إن صلاتک سکن لهمْ اى دعواتک مما تسکن نفوسهم الیه.


و الله سمیع لقولهم علیم بنیاتهم و نداماتهم. فلما نزلت توبة هولاء، قال الذین لم یتوبوا من المتخلفین، هولاء کانوا بالامس معنا لا یکلمون و لا یجالسون فما لهم و ذلک ان النبى ص لما رجع الى المدینة نهى المومنین عن مکالمة المنافقین و مجالستهم فانزل الله تعالى: أ لمْ یعْلموا أن الله هو یقْبل التوْبة عنْ عباده و یأْخذ الصدقات، و صح فى الخبر


عن ابى هریرة قال قال: رسول الله ص. ما من احد یتصدق بصدقة من طیب و لا یقبل الا طیبا الا اخذها الجبار بیمنیه فیربیها فى کفه کما یربى احدکم فلوه او فصیله حتى یجعل الله اللقمة او التمرة مثل احد، اقروا ان شئتم: و یأْخذ الصدقات.


... و أن الله هو التواب الرحیم یرجع على من رجع الیه بالمغفرة و الرحمة.


و قل اعْملوا خطاب با منافقان است هر چند که حکم معنى این، عام است مومن را و منافق را محسن را و مسی‏ء را این منافقان را از بهر آن گفت که ایشان همیشه در پوشیدن سرائر خویش میکوشند یسْتخْفون من الناس‏


ایشان را است و قل اعْملوا از الفاظ تهدید است چنان که جایى دیگر گفت: اعْملوا على‏ مکانتکمْ سخنى است که مصر را گویند بعد از آن که زجر شنید و باز نه ایستاد و این را اخوات است در قرآن چنان که: اعْملوا ما شئْتمْ، و ارتقبوا، فتربصوا، آمنوا به أوْ لا توْمنوا، فمنْ شاء فلْیوْمنْ و منْ شاء فلْیکْفرْ و ما ضاهاها. و قل اعْملوا بگو میکنید آنچه میکنید. فسیرى الله عملکمْ و رسوله و الْموْمنون همانست که جایى دیگر گفت: و لوْ نشاء لأریْناکهمْ و ذلک ان الله یطلعهم على ما فى قلوب اخوانهم من الخیر و الشر فیحبون المحسن و یبغضون المسی‏ء بایقاع الله تعالى ذلک فى قلوبهم.


و خبر درست است از مصطفى ص که گفت: «حیاتى خیر لکم و مماتى خیر لکم. قالوا یا رسول الله هذا خیرنا فى حیاتک فما خیرنا فى مماتک؟ فقال (ص) تعرض على اعمالکم کل عشیة اثنتین و خمیس فما کان من خیر حمدت الله عز و جل و ما کان من شر استغفرت الله لکم.


و در خبر است بروایت ذو النورین از مصطفى که گفت: ما دخل احد بیتا فى بیت، فعمل فیه عملا الا القى الله عز و جل علیه رداء لیعرف به‏، و قال (ص): لو ان رجلا عبد الله فى صخرة لا باب لها و لا کوة لخرج عمله الى الناس کائنا ما کان.


عن ایاس بن سلمه عن ابیه انه قال: بینما نحن مع رسول الله ص: اذ مر بجنازة فاثنى علیها خیر فقال رسول الله وجبت ثم مر بجنازة اخرى فاثنى علیها بعض الناس بعض الثناء فقال رسول الله وجبت. فقالوا یا رسول الله مررت بالجنازة الاولى فقلت وجبت ثم مررت بالجنازة الأخرى فقلت وجبت، ما وجبت فقال رسول الله: ان الملائکة شهداء الله فى السماء و انتم شهداء الله فى الارض فما شهدتم علیه من شى‏ء وجبت‏


فذلک قول الله عز و جل: فسیرى الله عملکمْ و رسوله.


و ستردون یعنى بالموت، إلى‏ عالم الْغیْب و الشهادة فینبئکمْ فیجازیکم، بما کنْتمْ تعْملون.


و آخرون مرْجوْن لأمْر الله. این آیت در تقسیم فرق منافقان است و این قوم بتراند از ایشان که گفت: اعْترفوا بذنوبهمْ سه کس‏اند کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة کانوا میاسیر و لم یبالغوا فى التوبة و الاعتذار کما فعل ابو لبابة و اصحابه، ففارقهم رسول الله خمسین لیلة و نهى الناس عن مکالمتهم و مخالطتهم‏ فضاقت علیهم الارض برحبها و کانوا من اهل بدر فصاروا مرجئین لامر الله لا یدرون أ یعذبون ام یرحمون حتى تاب الله علیهم بعد خمسین لیلة و نزلت: و على الثلاثة الذین خلفوا الایة. مرجون بحذف همزه قرائت مدنى و کوفى است باقى بهمزه خوانند.


مرْجوْن اى موخرون و الارجاء التأخیر. معنى آنست که ایشان با حکم خداى گذاشتنى‏اند، نه نومیدى و نه امید تمام. و تفسیر ارجاء، خود در آیت است. إما یعذبهمْ و إما یتوب علیْهمْ و ایشان که بحذف همزه خوانند آن را دو وجه است: یکى همان که گفتیم بر مذهب ایشان از اهل عربیت که همزه بیوکنند و آن لغت مدینه است و بیشتر اهل حجاز. و دیگر معنى از رجاء است و رجاء امید است، یعنى که ایشان امید دادگان‏اند، لامر الله اى لحکم الله، خواست و حکم خداى را تا خواست و حکم خویش در ایشان پیدا کند. إما یعذبهمْ و إما یتوب علیْهمْ اما یخذلهم و اما یوفقهم، و التشکیک فى حق العباد. و الله علیم بما یصیر الیه امورهم حکیم بما یفعل بهم.


قال الزجاج: اما لاحد الشیئین و الله عز و جل عالم بما یصیر الیه امورهم الا انه خاطب العباد بما لا یعلمون و المعنى: لیکن امرهم عندکم على الخوف و الرجاء.


و الذین اتخذوا مسْجدا ضرارا. این آیت در شأن قومى منافقان آمد که رسول خداى را خواستند که از ثنیة بیوکنند آن وقت که بازگشت از تبوک و هم ودیعة بن ثابت و خذام بن خالد و حارثة بن عامر و شبل بن الحارث و یزید بن حارثه و عثمان بن حنیف و حارثة بن عمرو و مجمع بن حارثة و غیرهم. این منافقان آن مسجد بمباهات مسجد قبا کردند که بنى عمر بن عوف کرده بودند، قبیله اهل تقوى و صدق از بهر خداى را. و مسجد قبلتین آنست بر قول بعضى از صحابه و تابعین، خداى آن را گفت: أسس على التقْوى‏ و گفت: أسس بنْیانه على‏ تقْوى‏ من الله و گفت: أحق أنْ تقوم فیه و درست است که رسول خدا کان یأتى قبا کل سبت راکبا و ماشیا و آن قوم منافقان آن مسجد بو عامر را میکردند و او را ابو عامر الراهب میخواندند سالارى بود از آن منافقان، مسلمانان او را بو عامر الفاسق نام کردند آن روز که مصطفى در مدینه آمد، این بو عامر گفت فرا مصطفى که ما هذا الذى جئت به، این چه دین است که آوردى؟ مصطفى گفت: جئت بالحنیفیة، دین ابراهیم ملت پاک و دین درست است آوردم آن دین که ابراهیم خلیل در آن بود. بو عامر گفت من هم بر آن دینم، اما تو بر آن افزوده‏اى و آنچه از آن نیست در آن آورده‏اى. مصطفى گفت تو خود بر دین ابراهیم نه‏اى و آنچه من آورده‏ام دین روشن است و ملت پاک و کیش درست آنست. بو عامر گفت: امات الله الکاذب منا طریدا وحیدا غریبا. فقال النبى ص آمین. پس روز حنین این بو عامر با هوازن بود بجنگ رسول خدا، چون دید که هوازن بهزیمت شدند بگریخت و به روم رفت و بمنافقان پیغام فرستاد که در مدینه مسجدى از بهر من بنا کنید، تا من از قیصر روم لشکر و سلاح و آلات جنگ بخواهم و بمدینه آیم و محمد و اصحاب وى را از مدینه بیرون کنم، منافقان آن مسجد ضرار از بهر وى بنا نهادند و پرداختند و مقصود ایشان آن بود، تا ایشان در آن مسجد، خود با خود باشند در رازهاى خویش و مومنان اسرار ایشان بندانند.


چون رسول خدا از تبوک باز آمد آن قوم استقبال او کردند و ازو درخواستند که در آن مسجد آید و نماز کند تا آن مسجد باو منسوب شمارند و آن قصد بد ایشان پوشیده ماند، مصطفى اجابت کرد و قصد مسجد کرد جبرئیل آمد، گفت او را: «لا تقمْ فیه أبدا» پس مصطفى (ص) مالک بن الدخشم را فرمود و معن بن عدى و عامر بن السکن و وحشى قاتل حمزة را گفت: «انطلقوا الى هذا المسجد الظالم اهلها فاهدموه و احرقوه فخرجوا و انطلق مالک فاخذ سعفة من النخل فاشعل فیها نارا ثم دخل المسجد و فیه اهله فحرقوه و هدموه فتفرق عنه اهله، و أمر النبى (ص) ان یتخذ ذلک کناسة تلقى فیها الجیفة و النتن و القمامة و مات ابو عامر بالشام وحیدا طریدا غریبا و این ابو عامر پدر حنظلة الکاتب است شهید یوم احد غسیل الملائکة رضى الله عنه و روى ان بنى عمرو بن عوف الذین بنوا مسجد قبا، سألوا عمر بن الخطاب فى خلافته لیأذن لمجمع بن حارثة لیومهم فى مسجدهم فقال لا و لا کرامة ا لیس کان امام مسجد الضرار. فقال له مجمع یا امیر المومنین و لا تعجل على فو الله لقد صلیت فیه و انى لا اعلم ما اضمروا علیه و لو علمت ما صلیت معهم فیه، فعذره عمر و صدقه و امره بالصلاة فى مسجد قبا.


و الذین اتخذوا بحذف واو و اثبات واو خوانده‏اند، قرائت مدنى و شامى بحذف و او است.


مسْجدا ضرارا اى للشر و البلاء و الاضرار بالمسلمین فیکون ضرارا منصوبا لانه مفعول له اى اتخذوه للضرار و الکفر و التفریق و الارصاد. و الضرار: مصدر ضره ضرارا و هو محاولة الضر.


و کفْرا آن قصد بد ایشان را میگوید و آن نیت بد که در مسجد کردن داشتند، و خداى تعالى آن را کفر شمرد که آن خلاف با رسول، داشتن کفر بود از ایشان.


و تفْریقا بیْن الْموْمنین این مومنان ایدر اهل قبااند قبیله عمرو بن عوف و قبیله سلمه و إرْصادا اى ترقبا و انتظارا، اصله من الرصد و هو الطریق، تقول ارصده اذا وقف فى طریقه یترقبه.


لمنْ حارب الله و رسوله یعنى ابا عامر الراهب، کان یوم الاحزاب یجمع الجیوش فلما انهزم الکفار خرج الى الشام لیأتى بجند یحارب بهم رسول الله ص منْ قبْل، اى من قبل بناء المسجد الضرار.


و لیحْلفن یعنى بناء المسجد إنْ أردْنا ببناء هذا المسجد، إلا الْحسْنى‏ الا الخلة الحسنى و هو الرفق بالمسلمین و التوسعة علیهم.


و الله یشْهد إنهمْ لکاذبون فى حلفهم.


لا تقمْ فیه أبدا این قیام ایدر نام نماز است چنان که گفت: و الذین یبیتون لربهمْ سجدا و قیاما.


لمسْجد أسس على التقْوى‏، لکاذبون لیحلفن این لامها درین آیات همه ایمان‏اند تقدیره: و الله لیحلفن و الله لمسجد اسس على التقوى، اى بناء المتقون على تقوى الله و طاعته. جمهور مفسران بر آنند که این مسجد قبا است و قیل هو مسجد رسول الله ص‏


روى ان رجلین تماریا فیه فقال علیه السلام: هو مسجدى هذا.


منْ أول یوْم یعنى من اول یوم وضع اساسه و ابتدئ بناوه.

أحق و اولى أنْ تقوم فیه مصلیا فیه رجال یعنى فى المسجد.


رجال من الانصار. رجال نام برد و نساء در آن داخل‏اند همچون بنى آدم که بنات در آن داخل‏اند.


یحبون أنْ یتطهروا یعنى بالماء. چون این آیت فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت یعنى انصار را: ما هذا الطهور الذى اثنى الله به علیکم؟ فقالوا انا نتبع الاحجار بالماء و نغسل عنا اثر الغائط و البول. فقال رسول الله: هو ذاک.


و قیل یطهرون احوالهم من المعاصى بالطاعة و قال یزید بن شجرة اتت الحمى رسول الله ص فى صورة جاریة سوداء فقال لها رسول الله: من انت؟ قالت انا ام ملدم انشف الدم و آکل اللحم و اصفر الوجه و ارقق العظم. فقال النبى (ص): اذهبى الى الانصار فان لهم علینا حقوقا.


فحم الانصار فلما کان من الغد قال ما للانصار؟ قالوا حموا عن آخرهم قال: قوموا بنا نعدهم فعادهم و جعل یقول: ابشروا فانها کفارة و طهور فقالوا یا رسول الله: فادع الله ان یدیمها علینا ایاما حتى تکون کفارة لذنوبنا فانزل الله عز و جل، یثنى علیهم: فیه رجال یحبون أنْ یتطهروا بالحمى من الذنوب و الله یحب الْمطهرین.


أ فمنْ أسس بضم الف در هر دو حرف بنْیانه على الرفع قرائت مدنى و شامى است أ فمن این الف و فا استفهام است سخن بآن مفتتح، چنان که پارسى گویان گویند در آغاز سخن: باش که کسى چنین کند، در نگر که کسى چنین کند، بشنو که کسى چنین کند، و عرب استفهام کنند بالف و بالف و فا و بالف و واو، و بغنه صوت بى‏حرف.


شفا جرف بسکون راء قرائت شامى است و حمزه و بو بکر، باقى بضم را خوانند و هما لغتان: شفا کل شی‏ء شفیره و اشفى علیه بلغ شفاوه و شفا مقصور یکتب بالالف و یثنى شفوان و الجرف، ما تهدم من جوانب الوادى. قال ابو عبید: الجرف الهوة یعنى کل وهدة عمیقة یجرفها السیل من الاودیة.


هار اى هائر یسقط بعضه على بعض و هو اسم الفاعل من هار یهور، و قیل: هار یهار، و تقول: هار الجرف و انهار و یهور اذا سقط فهو هائر و معنى هار اى هایر و هذا من المقلوب کقولهم لاث الشی‏ء اذا دار به فهو لاث و الاصل لایث و رجل شاکى السلاح و انما هو الشائک.


فانْهار به فی نار جهنم یعنى فانهار الشفا بالبناء و قیل فانهار البناء بالبانى و اهله و هذا مثل یعنى ان بناء هذا المسجد کبنیان على شفا جرف. جهنم یتهور باهله فیها. قال‏ جابر بن عبد الله رأیت الدخان یخرج من مسجد الضرار حین انهار و هو الیوم مزبلة.


لا یزال بنْیانهم... الایه اى لا یزال حب ذلک البنیان و التحزن على خرابه شکا و نفاقا فی قلوبهمْ یحبون انهم کانوا فى بنائه محسنین کما حبب العجل الى قوم موسى.


و قیل: لا یزال ما اعتقدوه و بنواله مسجد الضرار من الکفر و النفاق لازما لقلوبهم لا یفارقها حتى یموتوا یقال: رابنى من فلان امر رأیت منه ریبا اذا کنت مستیقنا منه بالریبة فاذا اسأت به الظن و لم تستیقن بالریب منه قلت: قد ارابنى من فلان امر هو فیه اذا ظننته من غیر أن تستیقنه. الا ان تقطع قرائت یعقوب بتخفیف لام است موافق تفسیر ضحاک و قتاده که گفتند لا یزالون فى هم الى اى یموتوا فیستیقنوا.


الا ان تقطع بفتح تاء قرائت شامى است و حمزه و حفص و یعقوب و معنى آنست که مگر آن دلهاى ایشان ریزه ریزه گردد باقى تقطع بضم تا خوانند و قیل معناه الا ان یتوبوا توبة تتقطع بها قلوبهم ندما و اسفا على تفریطهم فیفارقها الریبة.


و الله علیم بنیاتهم حکیم فیما امر بالهدم. قیل: و هذا یدل على انهم یموتون على نفاقهم فاذا ماتوا عرفوا بالموت ما کانوا ترکوه من الایمان و اخذوا به من الکفر، و الله اعلم.